آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
داستانک
داستان های کوتاه و جذاب
شنبه 16 شهريور 1392برچسب:, :: 9:53 قبل از ظهر :: نويسنده : sara
شبی خواب دیدم درساحل دریای زندگی با خدا قدم میزنم.رد پای هر دوی ما روی ساحل بود، وقتی برگشتم و به گذشته نگاه کردم دیدم در موقع سختی تنها یک ردپا کنارساحل است.پس ناراحت شدم وبه خدا گله کردم و گفتم: خدایا چرا در موقع سختی مرا تنها گذاشتی، توکه گفتی درتمام طول این راه با من هستی ولی حالا در سخت ترین دوره زندگیم فقط یک جفت ردپا دیده میشود..
نظرات شما عزیزان:
|
|||
![]() |